داستان یک دانشمند

منوی اصلی


نویسندگان


آرشیو موضوعی

درهم و برهم

متفرقه

خبر تصویری

عکس

داستان

اس ام اس و پیامک

پزشکی و بهداشتی

عاشقانه ها

لینک دوستان

ردیاب جی پی اس ماشین

ارم زوتی z300

جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین آرزو و آدرس tanhatarinarezo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 91
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 484
بازدید ماه : 484
بازدید کل : 682
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

تنهاترین آرزو


لوگوی دوستان


بر چسب ها




داستان یک دانشمند

جمعه 13 بهمن 1391

مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت .
هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید.
او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاد و آهسته و آرام به سمت پایین می رود .
آن پسربچه به شدت وحشت زده بود و با چشمانش به کشاورز التماس می کرد تا جانش را نجات دهد.
کشاورز با هزار بدبختی با به خطر انداختن جان خودش بالاخره موفق شد پسرک را از مرگ حتمی و تدریجی نجات دهد و او را از باتلاق بیرون بکشد....
فردای آن روز وقتی که کشاورز روی روی زمینش مشغول کار بود،
کالسکه سلطنتی مجللی در کنار نرده های ورودی زمین کشاورز ایستاد .
دو سرباز از آن پیاده شدند و در را برای آقای قد بلندی که لباس های اشرافی بر تن داشت ،بازکردند.
زمانی که آن مرد با لباس های گران قیمتی که برتن داشت پایین آمد ،
خود را پدر پسری که کشاورز روز گذشته او را از مرگ نجات داده بود،معرفی کرد.
او به کشاورز گفت که می خواهد این محبتش را جبران کند وحاضر است در عوض کار بزرگی که او انجام داده،هرچه بخواهد به او بدهد .کشاورز با مناعت طبعی که داشت به مرد ثروتمند گفت که او این کار را برای رضای خدا و به خاطر انسانیت انجام داده و هیچ چشم داشتی در مقابل آن ندارد.
در همین موقع پسر کشاورز از ساختمان وسط زمین بیرون آمد.مرد ثروتمند که متوجه شد کشاورز پسرس هم سن وسال پسر خودش دارد ،
به پیرمردگفت که می خواهد یک معامله با او بکند.مردثروتمند­ گفت حال که تو پسرم را نجات دادی ،من هم پسر تورا مثل پسر خودم می دانم .
پس اجازه بده هزینه تحصیل او را در بهترین مدارس و دانشگاهها بپردازم .کشاورز موافقت کرد وپسرش پس از چند سال از دانشگاه علوم پزشکی لندن فارغ التحصیل شد و
به خاطر کشف یکی از بزرگ ترین ومهم ترین داروهای نجات بخش جهان که پنی سیلین بود،
به عنوان یک دانشمند مشهور شناخته شد.
آن پسر کسی نبود جز الکساندر فلیمینگ .چندسال گذشت .دست بر قضا پسر مرد ثروتمند به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و این بار الکساندر،
پسر کشاورز که امروز یک دانشمند برجسته بود با داروی جدیدش بار دیگر جان آن پسر را نجات داد .جالب است بدانید که آن مرد ثروتمند ونجیب زاده کسی نبود جز لردران دلف چرچیل و پسرش هم کسی نبود جز وینستون چرچیل .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستان، ،
:: برچسب‌ها: داستان یک دانشمند,

نوشته شده توسط تنهاترین آرزو در ساعت 21:0



درباره



به وبلاگ من خوش آمدید


مطالب پیشین

کم باش
شاد باش....
اگر فـرهـاد باشـی همـه چیـز شیـریـن می شـود
من اینجا بس دلم تنگ است
۱۰ نکته کوچک و مهم در فتوشاپ برای طراحان وب
چرا دختران باید پسته بخورند
واژه هایی که عاشقانه می شوند …
خرابم …
حدیث روز / اهل قرآن چه درجه ای در بهشت دارند؟
عکسهای بازیگران بر سر سفره رنگین غذا
معرفی بهترین گوشی های هوشمند آندرویدی
چشم انداز هایی دیدنی و زیبا از نقاط مختلف چین
جاده های رویایی برای رانندگی
طالع بینی جالب دانشجویان
پرتره های افراد معروف با جملات خودشان
تصاویر ناب و دیدنی
تصاویر ناب و دیدنی
عکسهایی زیبا از جاذبه های کیش
تصاویر زیبا و جالب از انعکاس




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by tanhatarinarezo